.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۶۶→
پانیذ خندید.رضا دستش و به سمت آروین دراز کردوگفت:بده ببینم اون کادوی خانومم و!
آروین ساعت وبه رضا داد.رضا ساعت و ازتوی جعبه بیرون آوردودستش کرد.واقعابه دست مردونه اش میومد.اوخی داداشیم!چه ساعت خوشگلیه!چه زن داداش خوش سلیقه ای دارم من!
آروین باخنده گفت: زن ذلیل لاقل بذار مابریم بعد کادوی زنت وبکن دستت.
رضا خندیدوگفت:دیگه دیگه.مابه طورکلی همچین آدم زن ذلیلی هستیم!
رضا نگاهش و از جمع گرفت وبه پانیذ دوخت.یه نگاه عاشقونه و رمانتیک. بامهربونی گفت:دست خانوم خوب من دردنکنه.
پانیذ لبخندی زدوگفت:قابلت و نداره.
پانیذ باعشق زل زدتوچشمای رضا.رضا محو پانیذ شده بودواصلا حواسش به دوروبرش نبود.پانیذ سرش و انداخت پایین تا رضاعم به خودش بیاد.رضا یه ذره دیگه پانیذ رو نگاه کردو بالاجبار نگاهش و از پانیذ گرفت و دوخت به جعبه کادویی.یه دفعه انگار یه چیزی و توجعبه دید.دست کردوازتوی جعبه یه کارت پستال کوچیک به شکل قلب و بیرون آورد.بازش کردوداشت توش و می خوند که آروین کارت و ازدستش قاپیدوگفت:بده ببینم خانومت چی نوشته برات!
رضا ازجاش بلندشدتا کارت و ازآروین بگیره ولی دیگه دیر شده بود وآروین داشت می خوند:
"من ازتمام زمین تنها یک خیابان میخواهم،ازتمام آسمان یک باران وازتمام تو،یک دست که حلقه شود در دستان من!"
هدیه ای از آسمان برای روز تولدت رسیدو دیدم هیچ چیزگلم راجز عشق لایق نیست.
تولدت..."
وآروین دیگه نتونست ادامه بده چون رضا کارت و ازدستش قاپید.آروین بااعتراض وخنده گفت:ای بابا!خب میذاشتی بقیه اشم بخونم دیگه.تازه داشت قشنگ می شد.همین جوری پیش می رفتیم به ماچ وبوسه ام می رسیدا!!
رضا درحالیکه کارت وتوی جعبه میذاشت،بااخم غلیظی روی پیشونیش گفت:خفه شوآروین.شاید یه چیزی بودکه تونباید می خوندیش!ای بابا...
آروین لپ رضا وکشیدوگفت:ماچاکر پسرخاله باحیای اخمومونم هستیم!
وروبه جمع ادامه داد:خب کادوی بعدی ماله کی بود؟!
ودوباره شروع کردبه بازکردن کادوها.
آروین همه کادوهاروبازکردوازقصد کادوی من وگذاشت برای آخر!به جعبه کادوی تنهای روی میزاشاره ای کردوجدی گفت:دیانا جان احیاناً این مال تونبود؟!
پوفی کشیدم وعصبی گفتم:چرا اتفاقاً!
آروین بالحن مسخره ای گفت:ای وای،خاکه عالم! اصلا حواسم به تونبود.خیلی ببخشید.
می خواستم بزنم تودهنش!بچه پررو میگه اصلا حواسم نبود!منم که گوشام مخملیه وباورمی کنم!
آروین جعبه کادورو ازروی میز برداشت وبازش کردوادکلن و بیرون آورد.روبه جمع گفت:ملت چه پولدارن!ادکلن اصل می گیرن برای داداششون.
آروین ساعت وبه رضا داد.رضا ساعت و ازتوی جعبه بیرون آوردودستش کرد.واقعابه دست مردونه اش میومد.اوخی داداشیم!چه ساعت خوشگلیه!چه زن داداش خوش سلیقه ای دارم من!
آروین باخنده گفت: زن ذلیل لاقل بذار مابریم بعد کادوی زنت وبکن دستت.
رضا خندیدوگفت:دیگه دیگه.مابه طورکلی همچین آدم زن ذلیلی هستیم!
رضا نگاهش و از جمع گرفت وبه پانیذ دوخت.یه نگاه عاشقونه و رمانتیک. بامهربونی گفت:دست خانوم خوب من دردنکنه.
پانیذ لبخندی زدوگفت:قابلت و نداره.
پانیذ باعشق زل زدتوچشمای رضا.رضا محو پانیذ شده بودواصلا حواسش به دوروبرش نبود.پانیذ سرش و انداخت پایین تا رضاعم به خودش بیاد.رضا یه ذره دیگه پانیذ رو نگاه کردو بالاجبار نگاهش و از پانیذ گرفت و دوخت به جعبه کادویی.یه دفعه انگار یه چیزی و توجعبه دید.دست کردوازتوی جعبه یه کارت پستال کوچیک به شکل قلب و بیرون آورد.بازش کردوداشت توش و می خوند که آروین کارت و ازدستش قاپیدوگفت:بده ببینم خانومت چی نوشته برات!
رضا ازجاش بلندشدتا کارت و ازآروین بگیره ولی دیگه دیر شده بود وآروین داشت می خوند:
"من ازتمام زمین تنها یک خیابان میخواهم،ازتمام آسمان یک باران وازتمام تو،یک دست که حلقه شود در دستان من!"
هدیه ای از آسمان برای روز تولدت رسیدو دیدم هیچ چیزگلم راجز عشق لایق نیست.
تولدت..."
وآروین دیگه نتونست ادامه بده چون رضا کارت و ازدستش قاپید.آروین بااعتراض وخنده گفت:ای بابا!خب میذاشتی بقیه اشم بخونم دیگه.تازه داشت قشنگ می شد.همین جوری پیش می رفتیم به ماچ وبوسه ام می رسیدا!!
رضا درحالیکه کارت وتوی جعبه میذاشت،بااخم غلیظی روی پیشونیش گفت:خفه شوآروین.شاید یه چیزی بودکه تونباید می خوندیش!ای بابا...
آروین لپ رضا وکشیدوگفت:ماچاکر پسرخاله باحیای اخمومونم هستیم!
وروبه جمع ادامه داد:خب کادوی بعدی ماله کی بود؟!
ودوباره شروع کردبه بازکردن کادوها.
آروین همه کادوهاروبازکردوازقصد کادوی من وگذاشت برای آخر!به جعبه کادوی تنهای روی میزاشاره ای کردوجدی گفت:دیانا جان احیاناً این مال تونبود؟!
پوفی کشیدم وعصبی گفتم:چرا اتفاقاً!
آروین بالحن مسخره ای گفت:ای وای،خاکه عالم! اصلا حواسم به تونبود.خیلی ببخشید.
می خواستم بزنم تودهنش!بچه پررو میگه اصلا حواسم نبود!منم که گوشام مخملیه وباورمی کنم!
آروین جعبه کادورو ازروی میز برداشت وبازش کردوادکلن و بیرون آورد.روبه جمع گفت:ملت چه پولدارن!ادکلن اصل می گیرن برای داداششون.
۱۱.۳k
۱۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.